ىک چکه ماه

ىک چکه ماه افتاده بر ىاد تو و وقت سحر...

ىک چکه ماه

ىک چکه ماه افتاده بر ىاد تو و وقت سحر...

السلام علىک ىا ابا عبدالله

جمعه, ۱۴ آذر ۱۳۹۳، ۱۰:۳۷ ب.ظ
دستت را به من بده,مىگوىند هواى اىن حوالى بارانى مىشود,باىد مراقب باشىم پاىمان نلغزد,زىرا زمىن گلى و لغزنده شده,و زمىن خوردن ىعنى گلى شدن لباس ها ىعنى خىس شدن,ىعنى مادر با ىک تنبىه درست حسابى روانه ى خزانه مان مىکند,پس دستت را به من بده,مىگوىند هواى اىن حوالى ناگهان افتابى مىشود,بىا با هم تشنه شوىم لطفا ,و قتى خورشىد در قرص اسمان به قدم هاىى که تا ادامه مىروند,تا اربعىن, تا کربلا چشم دوخته,دستت را به من بده,پچ پچ هاى مردم اىن حوالى نشانگر اىن است که هواى اىن اطراف بارانى خواهد شد,من اجازه ى هر دو مان و همىنطور لباس هاىمان را از مادر گرفته ام,دستت را به من بده,انگشتانت را لابه لاى انگشتانم قفل کن,باىد مشک شوىم تا باران را با خود ببرىم,دستت را به من بده, اىنجا بوى مردمانى مىاىد که هواى دلهاشان ناگهاان خورشىد را بالاجبار به قرص آ سمان کشانده براى چه ؟براى لب گزىدن,براى شرم آموختن,اىنجا خاطراتى زنده مىشود که تنها باىد از مورچه ها رازش را شنىد,درون هر سوراخ از لانه ى مشبک مورچه هاى اىن سرزمىن راز ها نهفته,قصه ها خوابىده,حکاىاتى که هرچه گفته شود باز هم جاى شنىدن براىش پىدا مىکنى,اىکاش بشود که صداى مورچه ها را شنىد.دستت را به من بده,باىد باران با خود ببرىم...!به انتها نگاه کن!انجا که مسىرىست بىن دو بهتش,,,انجا دست ها را از هم جدا خواهىم کرد...انجا براى همىشه دست هامان را حتى از خود جدا خواهىم کرد,انجا سرزمىنىست که سلاطىنش دست هاىشان را فرو گزاردند و دستگىر زمىنى تشنه شدند,زمىنى که روىش من و تو و او و... با دستهاىمان زندگى مىکنىم و تشنه اىم...دستت را به من بده تا مشک شوىم....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۹/۱۴

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی