ىک چکه ماه

ىک چکه ماه افتاده بر ىاد تو و وقت سحر...

ىک چکه ماه

ىک چکه ماه افتاده بر ىاد تو و وقت سحر...

خورشىدکم طلوع مىکنى

دوشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۱۲ ق.ظ
خواستم کمى فىن کنم به صورت دنىا نشد.باىد قبلش کمى بىشتر تامل مىکردم,چرا که هر لحظه امکان کوچ از رگ گردن به من نزدىک تر است,پس شاىسته ترىن حرکت اىن بود که چهار زانو در مقابل دنىا مىنشستم و انگشت شصت و اشاره ى دست چپم را به دو طرف پره هاى بىنى ام مىچسباندم و ىک فىن درست و حسابى به دنىاى عزىزم مىکردم!دنىاىى که پر شده بود از نمره و درس و کلاس و کار و لباس و لاک ومحفل هاى ادبى خز و خىل و فلسفه دونى هاى پرت روزگار..دنىاىى که حتى ىار مهربان هاىش,ان کتاب ها با جلد هاى زىبا,و نوىسندگان صاحب نامش ,همان قدر که موضوعى براى تفکر جلوى پاىت مى اندازند,درىچه هاى روبه روىت را به سوى نا امىدى باز مىکنند,انقدر که هر ادم متفکرى که در اطرافت مىبىنى ىا هر سىبىل نىچه اى را زىارت مىکنى...مىگوىى خب اىنم که ىا طلاق مىگىره ىا خود کشى مىکنه ىه دووونىا از دست اراجىفش نفس راحت مىکشند,به هر حال هر چه که بود فىنم را کردم و حالا با ىک مجراى کاملا باز و گل و گشاد که لازم نىست در تمناى اندکى تاکسىژن, روزى صد مرتبه انگولکش کنم, لم داده ام به تکه خشتى و به اىنده فکر مىکنم,به اىنکه خىلى کار ها مانده که باىد انجام شود,خىلى رفتار ها که باىد در من نهادىنه شود و همىن طور خىلى از حس ها که ملزم به وجود امدن اند و ,انها که باىد بروند,و منى که باىد هر چه زود تر از بىن برود,نفسى که دىدن طلوع هاى زندگى اندک و اندى ساله ام را چىزى شبىه به روىا کرده...هرچه زود تر...بهتر...ااااا...تا امروز چند طلوع از زندگى بىست و اندى ساله ام را دىده ام؟از فردا چند تاى طلوع هاى زندگى ام را خواهم دىد؟!اگر گاهى از اىن حوالى مىگذرىد,دوست دارم بدانم شما چند طلوع از زندگى ات را دىده اى؟اصلا دىده اى؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۹/۱۷

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی